تقریبا یک ماهی هست که مامان اومده تهران و خونه من و ساره در تردده.
چند روزی هم هست که من و ریحانه زکام شدیم و آبریزش و این حرفا خداروشکر ریحانه زیاد مشکل نداره ولی من بشدت مریض و کم حوصله و بی اعصابم سر درد و چشم درد و بینی درد دارم.گوش و بینیم هم کیپهالان ریحانه و باباش خوابن منم کتری گذاشتم بخار بده و تو تاریکی نشستم می نویسمفکر می کردم کلاس آنلاین خوشنویسیم امشب ساعت ده برگزار میشه واسه همین بزور ریحانه خوابوندم و چندتا غر هم سر شوهر زدم ولی در کمال ضایع شدن فهمیدم کلاس فردا شب ساعت ده برگزار میشه و حالا عذاب وجدان دارم! چیکار کنم والا مریضیم درکم کنید!
دیگه جونم بگه تو ماهی که گذشت تو مسابقه عکاسی بمناسبت روز ملی حمل و نقل با خواهر جان مشترکا شرکت کردیم و چند تا عکس ارسال کردیم که عکس من طی فراز و نشیبهایی برنده شد و دوچرخه ای به عنوان جایزه تقدیم شد که قراره نصف قیمتش رو نقدا به حساب خواهر جان واریز کنیم
دیگه اینکه همسر قراره به امید خدا یه کارجدید با سرمایه ناچیز و سود بالا یا همون استارتاپ راه بندازه و تو این مسیر منم خیلی باهاش همراهی می کنم تیم تشکیل دادیم و هر هفته حلسه برگزار میشه و بیزینس پلن توسط همسر نوشته شده و با شرکت های طراحی وب و اپ و برندینگ و مارکتینگ م شده و چند تا دوره و کلاس شرکت کردیم و پکیج هوش مالی گوش کردیم و واقعا سطح آگاهیمون بالا رفت ولی هنوز حس می کنیم به آموزش های بیشتری نیازه و طی ششماهه آینده قراره همسر یه دوره خفن تجارت الکترونیک و یه دوره BLS بگذرونه تا به امید خدا کار رو بی نقص پیش ببریم
اول دی ماه فردای شب یلدای عزیزمون هم گذشت و ما تو رختخواب بودیم و بخاطر مریضی من هیچ برنامه ای نبود ولی شب یلدا همه خونه مادرشوهر دعوت بودیم که با مامان رفتیم
در کل شب یلدا و اول دی خاطره ناکی نبود ولی شب قبلش دوتایی رفتیم تئاتر و شاه لیر دیدیم هر چند همسر زیاد استقبال نکرد.
دیگه همینا
فعلا بای به خودم تا بعد
درباره این سایت